جایی که قلب آنجاست
عنوان:
جایی که قلب آنجاست
کد کالا:
بهرویش لبخند زدم او هم لبخند بهلب از اتاق خارج شد بعد از رفتنش نگاهم را بهسمت سامان چرخاندم پائین تخت دست بهسینه ایستاده بود و نگاهم میکرد دستهای از موهایم را پشت گوش زدم و گفتم: چیه؟ سامان دستهایش را در جیبهای شلوارش فرو کرد و گفت، هیچی.... چمدونتو آوردم پائین میرم بیارمش این را گفت و با گامهایی بلند از اتاق خارج شد وقتی که رفت بیاختیار بهیاد جمله پدربزرگ افتادم: «چرا اومدی اینجا؟» از تجسم نگاهش پشتم لرزید او من را نمیخواست. همان طور که مادرم را نخواسته بود بهیکباره از تکبر او و از ضعف خودم احساس تنفر کردم کاش میتوانستم با قدرت مقابلش بایستم و تمام نفرتم را برسرش فریاد بزنم کاش میتوانستم بگویم که همیشه از او بیزار بودهام و حالا بیشتر از همیشه. خدایا کاش میتوانستم انتقام تمام آن اشکهای بیصدا و دلتنگیهای غریبانه مادرم را از او بگیرم بدون اینکه زانوهایم مثل پلاستیک حرارت دیده دولا شود و شکمم از درد منفجر شود و چشمهایم بهجای یکی ده تا ببیند. آرنجهایم را روی زانوهایم گذاشتم و سرم را در میان دستهایم گرفتم بغض راه گلویم را بسته بود از بی جربزهگی خودم حالم داشت بههم میخورد اشکم بیاختیار روی گونههایم جاری شد لبم را بهدندان گزیدم و با خودم زمزمه کردم: «آره مثل یه توله سگ کتکخورده زوزه بکش. این تنها کاریه که خوب بلدی»
نویسنده:شابک:9789647543859
نوبت چاپ:چهارم
ناشر:علی
قطع کتاب:رقعی
نوع جلد:شمیز
تعداد صفحه:551
تیراژ:2000